وقتی عشق را می پذیری باید ترس هایت را حفظ کنی. آنکه نمی ترسد همیشه در تیررس خطر است. بترس تا حفظش کنی. بترس تا به حرفهاش گوش کنی. بترس و اگر رشته ی افکارت را بعد از روزها کلنجار رفتن با یک سوژه برای نوشتن یا ساختن یا ثبت کردن، پاره کرد لبخند بزنی. بترس و دوست داشته باش. بترس تا دوستت داشته باشد. ترس نه به معنای لرزیدن، ترس به معنای تأمل بر آنچه ارجح است بر زندگی ات.
با تو حرف می زنم رفیق خمیده ی من، تصویر از هم پاشیده ی آیینه؛ با تو حرف می زنم. تو شانس ات را از درون یکبار باخته ای و شانس دوباره ات، بیرون از تو نفس می کشد. حفظش کن و حتا اگر سوژه هایت را می بازی. از تو نهایتا چیزهایی خواهد ماند که دوست نمی داشتی، چیزهایی که تنها به کار انسان هایی خواهد آمد که شبیه تو زیسته اند.
برای اینکه به کار آیند، تو را به کار نخواهند گرفت.
- روزنوشت‌ | سیدمحمد مرکبیان