میگویند شب یلدا بلند ترین شب سال است...
همیشه برایم جای سوال بود 1 دقیقه کم و زیاد مگر چه توفیری دارد..!؟
ولی الان میدانم...
دقیقا همین شب یلدا پی بردم به این 1 دقیقه بیشتر...
دقیقه ها برای هر کسی تعبیر متفاوتی دارد...بگذارید مثال بزنم...
مثال برای کسی که گلاب به رویتان و به وجودتان در دستشوی است با
کسی که بیرون انتظار خروجش را میکشد زمین تا آسمان فرق دارد...
این روز ها افتاده ام...
البته نه از عرش به فرش...
نه توی گل های جلوی دانشگاه...
نه از تخت...
بلکه افتاده ام روی دور بد شانسی...
هی نمیشود...
هی تا میروم دستم را به جای بند کنم بندش پاره میشود باز هم می افتم
روی همان دور بد شانسی...!
بگذریم شب آخر پائیز را باید جوجه شمرد...
حکایت داریم جوجه را آخر پائیز میشمارند...
چه کنیم ما هم جوجه گرافیستیم و باید تا یک ماه دیگر درس های
افتاده یمان را بشماریم...!
دلم میخواست امشب را بروم جای دور آتشی روشن کنم چای آتشی بخورم...
با چوب دولک بکشم...اجیل و انار بخورم... هندوانه اش که دیگر بحثش جداس...
ولی چه کنیم که من دلم میخواهد قرار نیست که دنیا به دل مادر مرده ی
من راه بیاید...
پس ظهر بعد دانشگاه سر راه رفتم میوه فروشی هندوانه بخرم لاعقل یک
گوشه ی آرزویم براورده شود...
یک مرد که مثلا خیلی بارش بود مرا کنار زد و سیبیل تاب داد و شکم گنده اش
را جلو داد و با صدای ته گلوی که کمی نازک بود و به قیافه ی زمختش
نمی امد و خودمانیم کمی زنانه هم بود گفت:
-کاکو هندونه میخوی!؟
من-بله...!
- الان بهترینش و میدم به کاکوی خودوم...
من هم که از زور خنده از صدای نا همگونش با ظاهرش از خنده خودم
یک پا هندوانه شده بودم فقط سری تکان دادم و زول زدم به حرکات
مهیرالعقولش...!
اول هندوانه ای برداشت تقه ای به رویش زد... انگار به دلش نبود...
گذاشتش زمین... دیگری را برداشت تقه ای به رویش زد و این یکی به
دلش نشست... طی یک حرکت نمایشی یک متر پرتش کرد بالا و گرفتش...
با این حرکت یک چند دقیقه ای نفس کشیدن یادم رفت...
فقط پول هندونه را دادم و راهی خانه ی سوت و کورم شدم...
هندوانه را شستم و توی یخچال چپاندمش...
بعد که امدم با هزار و یک آرزو بخورمش دیدم سفید سفید است...
به این نتیجه رسیدم همان قدر که آن آقا تبهر در انتخاب هندوانه ی
سفید داشت...
من هم تبهر در گند زدن به زندگی ام دارم...!
رفتم یک کافی شاپ گفتم یک اسپر سوی تلخ میزنم به یاد زندگی ام...
ولی یک شیک شکلات زدم که کامم شیرین شود...
کام همه ی دوستان گلم شیرین....
+پینوشت:شب همه دوستای گلم مبارک...
+پینوشت:میخوام امشب یه آرزو کنم...مامان بزرگم وقتی بچه بودیم و
شب های چله که مینشستیم دور کرسی میگفت:
-ننه تو این یه دیقه که از هر شب خدا بیشتر و با برکت تر هر چی آرزو کنی
بهت میده...
آرزو میکنم خدا تا ابد لب های همه تون و پر لبخند کنه...
+پینوشت: اولین عکس که هندونه ی سفیدمه خدا قسمت کسی نکنه...
:(
+پینوشت: عکس دوم جاتون جالی شیک شکلات بود...
:)
+پینوشت: هی میخواهم شاد بکشم نمیشود...از این شاد تر نشد...
:|
+بعدا نوشت: دوستای عزیز چرا وبلاگاتون باز نمیشه برام دلم تنگ شده
خو براتون...
:((